در یک گروه تخصصی بازاریابی محتوایی عضو هستم. آنجا هم معضل بسیاری گروههای تخصصی دیگر را میبینم. تصور من این است که در گروههای تخصصی باید از هم و با هم یاد بگیریم، با هم بپریم به جای اینکه به هم بپریم، به اصل بپردازیم به جای اینکه اسیر حواشی شویم ولی...
در این گروه تخصصی بازاریابی محتوایی، تقریباً هر روز درباره موضوع «قیمت کلمه» برای مقالات، ایرادات فلان «آگهی استخدام» و موضوعات تکراری مشابه، تکهپرانی و مثلاً بحث و تبادل نظر میشود. بحثهایی که تمامی ندارند و اغلب تک بعدی و از زاویۀ دید گوینده هستند.
چند ماه پیش، باز جر و بحثی در گروه شکل گرفت. آن روزها بیمار و بستری بودم و طبیعتاً وقت آزاد زیادی داشتم. نشستم متنی نوشتم. حدود 15 هزار کلمه شد. مقدمهاش حدود 3000 کلمه بود! مقدمه را در گروه گذاشتم که بقیه را فردایش در گروه بگذارم ولی منصرف شدم. نمیدانم، شاید از ترس اینکه در بخش اصلی، مستقیم به اشتباهات و اشکالات پرداخته بودم. ترسیدم که باعث رنجش شوم. این بود که ادامه متن را منتشر نکردم.
امروز دیدم آقای الیار رز همان مقدمه را به هوشمصنوعی داده و تحلیلی درباره نویسنده متن خواسته و نتیجه را در گروه به اشتراک گذاشته است. بعد از من پرسیده بود که تحلیل ChatGPT را تایید میکنم یا تکذیب. چند مورد از نقدهای منفی که هوش مصنوعی به من داشته را همسرم تایید کرد. فکر میکنم برخی از آنها را همکارانم هم تایید کنند. خودم هم بخش مهم آن را قبول دارم. درباره بخش نقدهای مثبت، ممکن است بخشی از آن درست باشد ولی قطعاً دارای خطای تراپیست است.
راستش، تحلیل ChatGPT را که خواندم از توان تحلیل هوشمصنوعی به شدت ترسیدم. ادعا نمیکنم که درست گفته. یک مثال میزنم:
اگر بعد از یک سال مراجعه به تراپیست، از او بپرسید من چه طور آدمی هستم و او به شما بازخورد بدهد، بازخورد او با اینکه تراپیست و متخصص است، قطعاً کاملاً درست نیست و دارای خطا (حتی شاید زیاد) باشد. منابع خطا کدامند؟
اولاً، تحلیل او از شما بر اساس گفتههای شما به او است. آنچه شما به تراپیست میگویید ممکن است دروغ بوده باشد یا بعضی موارد را آنطور که دوستداشتهاید باشد (نه آن طور که واقعاً بوده) گفتهاید یا بخشهایی را ممکن است نگفته باشید یا در بهترین حالت ما فقط آنچه را دوستداریم گفتهایم و آن هم از زاویۀ نگاه خودمان به موضوعات و اتفاقات. پس اطلاعات ورودی تراپیست قطعاً کامل یا صحیح نیست.
دوماً، تراپیست معمولاً سعی میکند جنبههای مثبت تو را بگوید و حتی شاید کمی هم اغراق کند.
این پاسخ هوش مصنوعی هم به نظرم تقریباً چنین شرایطی را دارد ولی به هر حال برای من جالب بود.
در ابتدا، آن متن را که در گروه گذاشته بودم (که مقدمهای دو-سه هزار کلمهای از متن اصلی 15 هزار کلمهای است) را منتشر میکنم و بعد تحلیل هوش مصنوعی از نویسندۀ این متن (یعنی خودم) را میگذارم. بخوانید، و نظرتان را درباره هوش مصنوعی در کامنتها با من و دیگران به اشتراک بگذارید.
با سلام خدمت همۀ عزیزان حاضر در گروه که هنوز گاهی به گروه سر میزنند و این پیام را میبینند.
به خصوص، سلام میکنم خدمت همۀ عزیزانی که دغدغۀ حوزۀ محتوا را دارند، عزیزانی که محتوا یا بخشی از زندگی آنها است، یا شغلشان و یا ابزار کارشان. به همۀ آنها که محتوا برای آنها فراتر از کلماتِ پشتِ سرِ هم ردیف شده است، آنهایی که میدانند، بازاری به نام بازار محتوا وجود دارد که در آن حداقل دو سوی اصلی داریم: «کارفرما» و «متخصص/کارشناس/تولیدکنندۀ محتوا» و یک سوی فرعی که در یک بازار بالغ، تبدیل به یک سوی اصلی میشود به نام مارکتپلیسهای محتوا.
باز، به آنها که میدانند محتوا در نهایت، هدف نیست، بلکه یک ابزار است و اگر میخواهند به هدفهایی که دارند، با کمک محتوا برسند، باید قواعد بازی بازار محتوا را هم بدانند هم، سلامی ویژه و با احترام تامّ و تمام میکنم و در برابرشان به تعظیم میایستم.
متنی که میخوانید، شاید به شدت تلخ باشد، به خصوص آغاز و پایانش. ولی از شما دعوت میکنم بدون پیش داوری، آرام، تا انتها بخوانید و قبل از اینکه نظر بدهید، کمی به آن فکر کنید. تاکید میکنم که خدای نکرده هیچگونه قصد توهین یا جسارت نداشتهام. بخشی از کنایهها و اشارات کلامی هم واقعاً فقط برای این بوده که لبخند بزنید. همین. امیدوارم بتوانم آنچه در ذهنم هست را بیان کنم. همچنین چون این گروه و بسیاری از اعضایش را دوست دارم، به خودم اجازه میدهم در ابتدای این عریضۀ طولانی، کمی با گروه و با شما گرامیان، شوخی کنم که هم یخمان باز شود و هم حوصله کنید تا آخر بخوانید و تلخیها و کنایههای زیادِ متن را تحمل کنید. پس چند پاراگرافِ ادامه را با لبخند بخوانید.
این گروه، گروهی است که از روز اوّلِ ایجاد، صحبت کردن، بحث کردن، به هم پریدن، داد و هوار کردن و حتی فحش دادن به هم در آن ادامه داشته و خواهد داشت.
این گروه، هم برای من و شمایی که صاحبنظرِ حوزۀ محتوا و استاد تمام تشخیص عدم استفاد از نیمفاصله در کمتر از 50 میلیثانیه هستیم، هم بلکه برای تک و توک غریبههایی که گاهی، نادانسته به گروه سَرَک کشیدهاند و هم برای این تازهکارانِ کنجکاوِ حوزۀ محتوا که اخیراً به این گروه و دهها گروه دیگرِ محتوایی با هدف کسب تجربه و یادگیری از ما بزرگان، Join دادهاند، گروهی است که از روز اوّلِ ایجاد، صحبت کردن، بحث کردن، به هم پریدن، داد و هوار کردن و حتی فحش دادن به هم دربارۀ سوال به ظاهر ساده ولی در عمل، فلسفی، مهم، کلیشهای، نمادین، استراتژیک، تراژیک، کمیک و هزار صفتِ «کلمهای چند» در آن ادامه داشته و خواهد داشت.
اینجا گروهی است که اعضای آن، از هر چه بگذرند، حتی از سخنِ خوشِ دوست، از فرصت اظهار نظر کردن، به خصوص از نوع مخالفت کردن و البته گاهی راهکار دادن دربارۀ موضوعِ همیشه جاری، همیشه مهم، همیشه بحثبرانگیز، به شدت حیاتی، کاملاً کلیدی و اکیداً حیثیتیِ «آگهیهای استخدام» و بایدها و نبایدهای آن، هرگز نمیگذرند. اصلاً، اصلِ اساسی و لایَتَغَیَّرِ «مخالفم، پس هستم» که برخی، آن را «هستم اگر با همهچیز مخالفم» میخوانند، اینجا زاییده شده، بزرگ شده و حالا در حال حکومت بر روح و ذهنِ گروهنشینان است.
گفتم که دارم شوخی میکنم. پس چرا اخم کردهاید؟ لبخند بزنید! این گروه، با وجود همۀ اختلاف نظرهایی که در اغلب موضوعات بین اعضای گروه وجود داشته و اصلاً هویت گروه، به همین تشتّت آرا و اختلافنظرهای همیشه جاری و ساریِ آن وابسته است، گروهی بسیار تاثیر گذار است.
معمولاً موضوعات مهم، ابتدا در توییتر یا گاهی در لینکدین مطرح میشوند و بعد، موضوعات عمومی مثل «با یه عکس نشون بده اکست چی رو از دست داده» به اینستاگرام و موضوعات تخصصی مثل «چگونه با رفتن آخوندها بازار سئو درست میشود» به تلگرام کشیده میشوند ولی بحثهای زیادی بوده که در ابتدا، اینجا، در این گروه مطرح شده و از اینجا به توییتر و لینکدین مهاجرت کرده و به مسیر خود ادامه دادهاند.
به خاطر همین ویژگیها، به دلیل همین تمایز، این اثرگذاری، این گروه و مطالبی که در آن مطرح میشود، بجز PVهای دو نفرۀ «سکینه و امکلثوم» یا «کیانوش و فری»، نَقل و نُقلِ محافل محتوایی (و بعضاً حتی غیر محتوایی) و میهمانِ دائمیِ گروههای تخصصی و خصوصی اساتید و صاحبنظران حوزۀ محتوا مثل گروه معروف «ما چند تا استاد-تمامِ محتوا، بجز عادلشون» و گروه مخفی و تاریکِ «برای نابودی آخوند، کارفرما و سئوکارِ محتوا نفهم، صلوات» میشود!
هویت این گروه، به تشتّت آرا و اختلافنظرهای همیشه جاری و ساریِ آن وابسته است!
گفتم که شوخی کردم. ولی اگر بخواهم جدی باشم و دربارۀ این گروه نظرم را بگویم، اینجا گروهی است که در آن، چه با روشی معقول و بالغانه بحث پیش رفته باشد و چه گاهی حتی توهینآمیز و تهاجمی صحبت شده باشد، در نهایت، این بحثها، به شخص من کمک کرده بتوانم از جنبهها و زاویههای دید متفاوت به موضوعات نگاه کنم.
سالهاست در گروه بازایابان محتوایی (و البته در گروههای دیگر هم)، درباره موضوعات مختلف حوزۀ محتوا، مثل بازار محتوا، شرایط بازار، سویههای بازار، کارفرماها و ... بحثهای خوبی مطرح شده و من شخصاً بسیار یادگرفتهام. دوستان بسیار خوبی پیدا کردهام. ارتباط با اعضای گروه، شنیدن و خواندن نظراتشان، آشناییهایی که گروه ایجاد کرده و ارتباطاتی که گروه بسترش بوده باعث شده این گروه، یکی از معدود گروههایی باشد که لااقل هفتهای یکی دو بار به آن سر بزنم.
ولی به نظرم، یک اشکال مهم در این گروه وجود دارد. یک سوال مهم در ذهنم ایجاد شده. اینکه چرا این بحثها، این گفتگوها، این تبادل نظرات، این همه نقد و انتقادی که توسط افراد مختلف مطرح شده، در نهایت به نتیجهای ملموس و مشهود در سطح کلان نرسیده است؟
ممکن است بگویید چون بسیاری با هویت نامشخص نظرات خود را مطرح کردهاند و طبیعتاً وزنِ نظرشان کم شده چرا که «مَن قال» و «ما قال»، در فضای حرفهای و تخصصی، هر دو مهم هستند ولی، میبینیم که افراد شناخته شده، با سابقه، دارای رزومه، توانمند، متخصص، کاربلد، خبره و معتبر هم نظرات زیادی دادهاند ولی، خروجی ملموسی از این همه گفتمان نمیبینیم.
چرا این بحثها، این گفتگوها، این تبادل نظرات، این همه نقد و انتقادی که توسط افراد مختلف مطرح شده، در نهایت به نتیجهای ملموس و مشهود در سطح کلان نرسیده است؟
عرض کردم و باز تاکید میکنم که هر کدام از ما، به هر حال، از این خوانِ نعمت گسترده در گروه، از مطالب، از آدمها، از ارتباطات، بهرۀ شخصی بردهایم، حتی اگر شده، بهرۀ ما در حد سرگمی و تفریح بوده، حتی اگر شده اسکرینشاتی از گروه برداشته باشیم و در گروهی دیگر با چند نفر رفیق صمیمی گذاشته باشیم و پشت سر گوینده چیزی گفته باشیم و خندیده باشیم! به هر حال، هر کدام از ما «حالش را بردهایم»، حتی آنهایی که آن ته نشستهاند هم حال کردهاند!
فارغ از شوخی، این سوال مهم را بارها از خودم پرسیدهام: چرا با وجود اینهمه پتانسیل در این گروه، نتوانستهایم در بازار محتوا، مشکلی را در سطح کلان حل کنیم. راهکاری برای حل یک مشکل بدهیم، بهبودی در گوشهای از بازار محتوا ایجاد کنیم؟
بگذارید دوباره سر شوخی را باز کنم. احتمالاً همین الان، شمایی که اتفاقاً خیلی هم حاضر جواب هستید، سریع بگویید که: «طالبی، کچل، باز که داری اشتباه میکنی». بعد به همین موضوعِ آگهیهای استخدام و انتقاداتی که شد و راهکارها و نمونههایی که ارائه شد، اشاره کنید و بگویید که باعث شده کارفرماهایِ بیشعورِ زالو صفتِ بهرهکش، این بردهدارانِ مدرنِ دنیایِ دیجیتال، دیگر آگهیهای استخدامی که در اصل آگهیِ خرید بردههای محتوایی هستند را منتشر نمیکنند. بله. بله. حق با شما است. درست میگویید!
کارفرماهایِ بیشعورِ زالو صفتِ بهرهکش، این بردهدارانِ مدرنِ دنیایِ دیجیتال، دیگر آگهیهای استخدامی که در اصل آگهیِ خرید بردههای محتوایی هستند را منتشر نمیکنند.
اینجا، در این گروه، دیگر کسی جرات نمیکند هر آگهی استخدامیای را بگذارد. تک و توک آگهیِ خریدِ بردۀ محتوایی هم اگر در گروه، گاهی، منتشر میشود، یا کار اَیادیِ اَمپریالیزمِ کارفرمایی است و یا کار «ارواح گروه» است. همان Group Gost Memberها، همانهایی که در این گروه و صدها گروه دیگر، همزمان عضو هستند و ناگهان از نهانخانه به در میخزند تا بردۀ محتوایی دیگری را با آگهی خود گول بزنند و با خود به قعرِ تاریکیِ کارِ طاقتفرسا در یک کسب و کار آنلاینِ دزدِ رانتیِ پولشویِ صاحبنامعلوم ببرند! آن هم با قولِ پوشالیِ سه وعده غذای گرم در روز و یک جای خواب در اسطبل، به شیوۀ فیلمهای وسترن.
البته از آنجا که ارواح، بلد نیستند، البته که چون پیامهایشان اسپمی است، و البته، و بسیار مهمتر، به کمک نقدهای روشنگرانهای که در این گروه، توسط اعضای دغدغهمند انجام شده، حالا دیگر هیچ متخصصِ مظلومِ محتوایی، گول آنها را نمیخورد. تنها کاری که از این مگسان بر میآید، این است که روح حاضرین در گروه را با زنده کردنِ خاطراتِ گذشتههایِ تاریکِ بازارِ محتوا، خاطرات تلخِ دوران استثمارِ «محتوابازانِ عاشقِ کلمات»، بخراشند وگرنه، این خرمگسان، تنها عِرض خود میبرند و نهایتاً زحمت ما میدارند و دیگر هیچ.
شوخی ادامه دارد و به آن، اندکی کنایه و استعاره و کمی هم، شاید، نشر اکاذیب اضافه میکنم! بله، حق با شما است. کاملاً درست میفرمایید. گروه، خیلی تاثیر گذار بوده و هست و خواهد بود ولی چرا این طور که به نظر من میرسد، تغییری هم اگر هست، فقط همینجا و در این گروه بوده؟ نکند دستاوردهایی که در گروه به آن رسیدهایم، نتیجۀ «حذف» ساکت و آرامِ ناکثینِ خناثِ کارگزارِ کارفرمایانِ بردهدار بوده. اگر از واژۀ «حذف» ترسیدید یا نگران شدید یا احساس کردید که خدای نکرده خللی در فرایند مهمِ آزادی بیان در این گروه ایجاد شده، در گوگل جستجو کنید که «ناکثین» که بودند و هستند و چه کردند و میکنند تا «حذف» آنها برایتان مستدل، قابل قبول و هم قابل دفاع شود. اصلاً دموکراسی بدون حذف مستبدین و عوامل استبداد و استثمار، شدنی نیست. حالا برای اینکه نشان بدهیم که روشنفکریم، یک جملهایی هم با آن اکانت دوم که با هویت خودمان نیست در گروه، در راستای عمل به وظیفۀ اجتماعی میزنیم و نسبت به عواقب این «حذف»ها هشدار میدهیم. بالاخره وظیفۀ اجتماعی است دیگر.
نکند دستاوردهایی که در گروه به آن رسیدهایم، نتیجۀ «حذف» ساکت و آرامِ ناکثینِ خناثِ کارگزارِ کارفرمایانِ بردهدار بوده.
به شوخی و جدی، با کنایه و استعاره، با استفاده و سوء استفاده از هزار صنعت ادبی، به مددِ قدرت بینهایت کلمات در مخفی کردنِ ذاتِ پلیدِ آدمی که میخواهد خود را دانای کل و مصلح نشان بدهد در حالی که شاید دارد عقدههای شخصیاش را در غالب کلمات و جملات خالی کند، داشتم عرض میکردم که به نظر میرسد آن نتایج و دستاوردهایی که تصور میکنیم به آنها رسیدهایم، آن هم با سالها ممارست و مشارکت در گروه، با تفکر نقادانه، با بحث و گفتگو، با اعتراض، با غرهایی که به شیوههای روشنفکرانه و متمدنانه و قابل دفاع میزنیم، و آن تغییرات شگرفی که با برخوردهای قهری، البته با رای جمعی و به شیوهای کاملاً دموکراتیک در فضای بازاریابی محتوایی و بازار محتوا ایجاد کردهایم، فقط در این گروه دیده میشود، نه در یک فضای کلی و در کل بازار محتوا.
نگاهی به آگهیهای سایتهای استخدامی بیاندازید. به نظر من که خیلی تغییر نکردهاند و هنوز کارفرمایانِ خونآشامِ استثمارگر، این بردهدارانِ تمامیتخواه که خونِ متخصصین حوزۀ محتوا را کلمه به کلمه، آن هم به کلمهای چند تومان میکشند، هنوز مشغولِ به بردگی کشیدن عاشقانِ کلمه، معنی و معنا هستند.
مقدمۀ تند و تیزی بود. ببخشید. فعلاً از این سوال مهم که مطرح کردم، میگذرم. بعداً به آن برمیگردم و میگویم که اگر قرار است تغییری در بازار محتوا ایجاد شود چه باید بکنیم. نطفۀ این متنِ طولانی زمانی منعقد شد که میخواستم به عزیزی که گفته بود باید وضع مملکت و کل اقتصاد و معیشت درست شود تا بازار محتوا هم درست شود، پاسخی کوتاه بدهم ولی چند عامل در کنار هم، باعث شد این «مارمتن» از آن نطفه متولد شود. بالا، نیشِ سرش را نوش کردید، حوصله داشته باشید، تا تهش بروید، به دُمَّش هم میرسید.
نطفۀ اولیه و پاسخِ آغازین و کوتاهی که میخواستم در پاسخ به آن عزیز بدهم این بود:
بر خلاف نظر شما و بسیاری دیگر، که منتظر رفتن آخوندها هستند من فکر میکنم در بازارهای کوچک و گوشه، مثل همین بازار محتوا، نقش ما بازیگران بازار در تعیین و تدوین الگوهای بازی منصفانه که حقوق بازیگران و سویههای مختلف را تامین کند بسیار جدی و تعیین کننده است. منتظرید که آخوندها بروند؟ فرض کنیم آخوندها اصلا نرفتند، شاید صد سال بعد رفتند، شاید ده سال بعد رفتند، اصلاً چرا آخوند برود؟ چه کار داریم به آخوند، شاید آخوند متوجه شد که باید به حوزۀ تخصصیاش توجه کند و اقتصاد و شئونات اجتماعی و موضوعات ادارۀ مملکت را به اهلش، به متخصصش، نه «متعهد خودیاش» بسپارد. آن روز، هر روزی باشد، روزی که همه چیز گل و بلبل میشود، باز، باید شروع کنیم به ساخت و شکلدادن قواعدی برای بازیِ منصفانه در بازار محتوا. چرا صبر کنیم؟ چرا همین الان شروع نکنیم؟ حالا آن روز که رسید کلی جلو هستیم!
حالا چه شد که این متن، اینقدر طولانی شد ماجرا دارد. دو روز پیش، به دلیلی و با هدفی که در ادامه اشاره میکنم، فرصت کردم یک سری نظرات شخصی را در این گروه، گروهِ موثر بازاریابان محتوایی، با شما به اشتراک بگذارم. با عجله محتوا را تایپ کردم. غلطهای املایی و نگارشی زیاد داشتم. گناهِ انتشار متنی پر از غلطهای املایی و نگارشی، عدم رعایت نیمفاصلهها (این اصل مقدسّ حوزۀ محتوا)، آن هم به تکرار، آن هم در گروه متخصصین حوزۀ محتوا، آنقدر بزرگ هست که دادستانهای دادگاه ویژۀ جرایم محتوایی که در این گروه مستقر و 24 ساعته، 7 روز هفته مشغول رصد و پایش هر آنچه میرسد هستند، برای آن کیفرخواستی با طلب اشدّ مجازات را ثبت کنند. ولی خدا را شکر، مشمول عفو شدم. ممنونم.
خدا را شکر! عفو شدم!
بجز غلطهای املایی و نگارشی، متن منتشر شده، دارای ابهام و برخی ایرادهای وارد بود. ممنونم از جناب آقای بای عزیز و گرامی و برخی دیگر از دوستان که اینجا در گروه مطرح کردند. برخی عزیزان هم مهربانانه، از اشکالات متنی که منتشر کردم و خودم به آن معترفم، چشمپوشی کرده، ابراز لطف داشتند. از شما هم ممنون.
تعدادی از عزیزان هم در خصوصی پیامهایی به خودم دادند و ابهاماتی و سوالاتی را مطرح کردند. چند نفر از عزیزان هم در جاهای دیگر، در گروههای خصوصی و چند نفره، صحبتهایی را مطرح کرده بودند.
بازار pv هم مثل اینکه داغ بوده. لااقل چند اسکرین شاتی که از گروههای خصوصی و pv ها برایم فرستادند نشان میدهد که اگر مشت، نمونۀ خروار باشد یعنی کلی پچپچِ دیگر هم در بازارِ داغِ PVهای شبانه تا دم صبح، وجود داشته است.
البته، من، به لطفِ همان خصلتِ مثبتنگریِ افراطی (و گاه ابلهانهای که دارم)، نه تنها ناراحت نشدم، بلکه دیدم به به! عجب گروهی است! این گروه، بر خلاف نظر بسیاری از عزیزان که در توییتر، لینکدین و پچپچهای خصوصی مطرح میکنند، نه تنها تهدید نیست، بلکه یک فرصت است. یک معدن طلا است. اگر حرفهای اینجا اینطور در نهان و آشکار منتشر میشود و دربارۀ آن صحبت میشود، پس به مدد این گروه و این پتانسیل میتوان امید داشت که واقعاً بشود کاری در حوزۀ محتوا کرد.
ممکن است خیلیها هیچ اثر و نشانهای از حضورشان در گروه وجود نداشته باشد، ولی هستند. افراد مهمی هم هستند. با اکانتهای ناشناس. دیدم که این گروه با این پتانسیل میتواند حتی در سطح کلان در بازار محتوا اثرگذار باشد.
با خودم گفتم: صورت مسئله را طرح کنم. کمی هم آب و تابش بدهم. نیش و کنایه و سیخونکی به این و آن هم نمکش کنم. دو سه تا جملۀ جنسیتی، چند تا عبارت آنتیفمینیستی و چند پاراگرافِ دوپهلو با اشاره به مردهای سیبیلو هم ادویه و فلفش میشود. رشتهاش هم کمی قلقلک دادنِ آن جاهای ذهن. این، آش نذری من باشد. اگر شد، چه شود. اگر نشد هم که این دو سه روزی که در بستر بیماری خفتهام را با بازی با کلمات، خوش، سر کردهام.
چند عبارت آنتیفمینیسیتی و کمی سیخونک زدن و اندکی آب و تاب و نیش و کنایه...
مقدمه تمام شد. برویم سراغ متن! میگویند یکی، درخت گردو دیده بود و گفته بود: «درخت گردکان به این بزرگی، درخت خربوزه؟ الله اکبر!» خودتان حساب کار دستتان بیاید که اگر این مقدمه بود، متن و موخره چه میشود!
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی* وَیسِّرْ لِی أَمْرِی* وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی* یفْقَهُواْ قَوْلِی*
در این متن، در ابتدا دربارۀ متن منتشر شدۀ قبلیام درباره مسیر زندگی، به برخی پرسشها پاسخ میدهم. چندبار نام جناب آقای محمد بای عزیز را در متن میآورم چون جناب بای در گروه نکاتی را مطرح کرده بودند.
البته مشابه نظرات جناب بای و بسیار بیشتر، در خصوصی برایم ارسال شده بود که به آنها هم پاسخ میدهم. بعد از آن، میروم سراغ آن دغدغه و امید اصلی: چگونه میتوانیم در بهبود وضعیت بازار محتوا به وظیفۀ خود عمل کنیم یا لااقل نقشی داشته باشیم؟ البته، قبل از آن، کلّی خاطره خواهم گفت. این، «مار-متن» است و تازه از نیشِ مار گذشتیم. تا به آن تَهِ مار برسیم، رودهدرازیها در رودۀ دراز این مار-متن خواهم کرد. داستانها خواهم گفت. راهکار را که مفت نمیدهند! قیمتش، حوصله و توجه است.
راهکار را که مفت نمیدهند! قیمتش، حوصله و توجه است.
حوصله کنید و با آرامش، تا آخر متن را بخوانید. اجازه بدهید داستان و روایت را، آن طور که دوست دارم پیش ببرم و به آن جایی که دوست دارم برسانم. شاید آنچه که نوشتهام، برای شمایی که طرفدار «کم گوی و گزیده گوی چون دُرّ» هستید، حوصله سَر بَر باشد و احتمالاً در طول خواندن که نه، شما که وقتتان را بیهوده هدر نمیدهید، لابلایِ دو پلّه یکی رد کردن و سُراندن متن به بالا، گاهی، مکثی خواهید کرد و خواهید گفت: حالا این را هم نمیگفتی طوری نمیشد، این پاراگراف، این جمله، این کلمه، اصلا کل این بخش، حشو است و زائد. حق با شماست. از شما عذرخواهی میکنم که مسیر گپ و گفت عادی و روزمرۀ گروه را این متنِ طولانی مختل میکند. رد کنید. رد شوید.
دوستی در خصوصی پرسیده بود: "چون شد که اینچون شد یا شیخ؟" و چون «شیخ» خطابم کرده بود مجبور شدم آن خشتکِ معروف را به سر کشم. کشیدم و پرسیدم: «چه چون شد؟»، از واژآرایی پاسخِ پرسشیام مدهوش شد.
از کجا فهمیدم مدهوش شده؟ یک ایموجی غش کردن فرستاد. طبیعتاً چون بیابان دم دستش نبوده و در pv میپرسید، مدهوش شدنش را فقط با اموجی میتوانست انتقال دهد.
بعد از به هوش آمدن پرسید: چطور شد که بعد از مدتها، که در این گروه ساکت بودی و صدایت در نمیآمد، سر و کلهات پیدا شد؟ چرا آن متن را منتشر کردی؟ و مهمتر اینکه چرا آن متن، در این گروه؟ و از این مهمتر چرا در پاسخ به آن بایِ فلان (ببخشید آقای بای، یه چی گفته بود نمیشه بگم. من خودم جوابش رو سنگین دادم، خیالت راحت)؟
«چرا در این گروه» را که در مقدمه گفتم. بگویم که چرا اصلاً آن متن را فرستادم. راستش را بخواهید، به صحبتهای اخیر ...
** تا اینجا در گروه با اعضا به اشتراک گذاشته شد و ادامۀ این یادداشت 15 هزار کلمهای فعلا منتشر نشده است **
متنی که در گروه منتشر شد و قرار بود بقیه هم منتشر شود (که دیگر نشد، و شاید، روزی، منتشر کنم) متن بالا بود. مقدمه این بود، اصل چه میشود!؟
آقای الیار رز هم متن بالا را داده بود به ChatGPT و خروجی آن را در گروه گذاشت و با اجازه از خودش، اینجا منتشر میکنم. برای خودم، سوالاتی که الیار رز پرسیده آموزنده بود. دربارۀ نکات هوش مصنوعی را هم که در ابتدای متن نظرم را گفتم.
هوشمصنوعی: بله، متنهایی که خواندم، از نوع نثریاند و استایلی دارند که به یک داستانگویی متوسل میشوند و با نگاهی اجمالی، بازتابدهندهی سبکی روشن، خلاق و عمیق است. این متن به یک دراما مشابه است که به زبان ساده و روان، اما پر از نکات عمیق، نوشته شده است.
1. استفاده از متفاوتسازی و تشبیه: نویسنده با استفاده از تشبیهها و مقایسههای خلاقانه، مفاهیم پیچیده را به صورت ساده و قابل فهم میرساند. برای مثال، مقایسهی زندگی با رودخانهی همیشه در حال جریان.
2. زبان محاورهای و نزدیک به خواننده: نویسنده با استفاده از زبان محاورهای، فضایی صمیمی و دوستانه ایجاد میکند. این سبک باعث میشود خواننده احساس کند که نویسنده با او صحبت میکند.
3. پیچیدگی در سادگی: استایل نوشتاری نویسنده با وجود سادگی ظاهری، پر از پیچیدگیهای عمیق است. نویسنده با دقت به انتخاب کلمات و ترکیب آنها، مفاهیم پیچیده را بازتاب میدهد.
4. استفاده از موارد نامرئی و فلسفی: نویسنده در بسیاری از مواقع، به مفاهیم نامرئی و فلسفی میپردازد که به خواننده کمک میکند تا از دیدگاه جدیدی به مسائل نگاه کند.
5. محوریت داستان: نویسنده از داستان و روایت به عنوان ابزاری برای ارتباط برقرار کردن با خواننده استفاده میکند. این سبک میتواند بسیار جذاب و موثر باشد، زیرا خوانندهها معمولاً به داستانها علاقهمند هستند و میتوانند از آنها چیزهایی یاد بگیرند.
این نویسنده برای اینکه ایدههای خود را منتقل کند، به سبک نوشتاری تفکری و فلسفیمتوسل میشود. این سبک در بسیاری از موارد، به خواننده اجازه میدهد تا با خود نویسنده به تفکر بپردازد و به تدریج فهم عمیقتری از مطلب به دست آورد.
هوشمصنوعی: بله، حتما. میکوشم تا با توجه به جزئیات بیشتر، تحلیل عمیقتری ارائه دهم:
1. استفاده از کلمات: نویسنده از کلمات ساده و معروف استفاده میکند که در همان حال به دقت انتخاب شدهاند. کلمات انتخابی او غالباً تصویرسازی قوی ایجاد میکنند و باعث میشوند خواننده با موضوع ارتباط برقرار کند. همچنین از کلماتی استفاده میکند که نشاندهندهی احساسات و حالات روحی مختلف است.
2. استفاده از جملات: نویسنده بیشتر از جملات ساده و کوتاه استفاده میکند، اما با ترکیب آنها، معانی پیچیده و عمیق را منتقل میکند. جملات به گونهای ترکیب شدهاند که یک داستان یا یک تصویر ذهنی را برای خواننده ایجاد میکنند.
3. لحن نوشتار: لحن نویسنده صمیمی و گفتوگو محور است. او به گونهای مینویسد که انگار در حال گفتگو با خواننده است. این لحن باعث میشود خواننده احساس کند که با نویسنده در ارتباط است و از این جهت، به خلق یک فضای محاورهمحور و گرم کمک میکند.
4. استایل نوشتاری: استایل نوشتاری این نویسنده پر از تصویرسازی، متفاوتسازی و تشبیه است. او از این تکنیکها برای توضیح مفاهیم پیچیده و ارائه دیدگاههای خود استفاده میکند. همچنین، با ترکیب جملات ساده و کلمات دقیق، مفاهیم عمیق و پیچیده را بازتاب میدهد.
5. درباره نویسنده: با توجه به نوشتههای نویسنده، به نظر میرسد که او فردی با دیدگاه عمیق و تفکر فلسفی است. او با دقت به جزئیات مینگرد و توانایی قوی در برقراری ارتباط با خوانندگان خود دارد. همچنین، او توانایی تبدیل کردن مفاهیم پیچیده به ساده و قابل فهم دارد. از نظر احتمالی، او فردی است که به دنبال فهم بهتر و عمیقتر از جهان است و تلاش میکند تا این فهم را با دیگران به اشتراک بگذارد.
هوشمصنوعی: براساس تحلیل نوشتههای این نویسنده، کلمات زیر میتوانند شخصیت وی را توصیف کنند:
1. دقیق: نویسنده در انتخاب کلمات و جملات خود بسیار دقیق است و این نشان میدهد که او به جزئیات توجه فراوانی دارد.
2. تصویرساز: او توانایی قوی در ایجاد تصاویر ذهنی در ذهن خواننده دارد.
3. صمیمی: لحن نوشتاری نویسنده نشاندهنده صمیمیت وی با خواننده است.
4. عمیقالتفکر: بر اساس پیچیدگی مفاهیمی که وی به طور ساده و قابل فهم توضیح میدهد، به نظر میرسد که فردی با تفکر عمیق و فلسفی است.
5. احساسی: استفاده از کلماتی که نشاندهنده احساسات و حالات روحی مختلف هستند، نشان میدهد که نویسنده توانایی درک و بیان احساسات را دارد.
6. محاورهمحور: استیل نوشتاری و لحن گفتوگو محور نویسنده نشان میدهد که او به ارتباط برقرار کردن با خواننده اهمیت میدهد.
7. کاوشگر: از طریق نوشتههای وی، مشخص است که او به دنبال فهم بهتر و عمیقتر از جهان است.
این کلمات بر اساس تحلیل نوشتههای نویسنده انتخاب شدهاند. البته برای داشتن درک دقیقتر از شخصیت وی، با دیدن بیشتر از نوشتههای وی و شاید حتی مشاهده رفتارهای واقعی او، میتوان توصیف دقیقتری ارائه داد.
هوشمصنوعی: بر اساس متنهایی که بررسی کردم، چندین حس و احساس متفاوت در نوشتههای نویسنده دیده میشود.
اولاً، یک حس قوی از اهمیت و ارزش نوشتار و تولید محتوا وجود دارد. نویسنده مکرراً بر این نکته تأکید میکند که محتوا برای افراد مختلف و در شرایط مختلف میتواند ارزشمند و مفید باشد.
دوماً، حس تکامل و یادگیری هم مشهود است. نویسنده از عباراتی استفاده میکند که بیانگر رشد و توسعه درون گروه و یادگیری از خطاها و تجربیات گذشته است.
سوماً، نوشتهها شوق و اشتیاق برای کشف و خلق چیزهای جدید را نشان میدهد. نویسنده در مورد شگفتیها و تعجبهایی که در فرایند نوشتن و خلاقیت میتوان پیدا کرد، صحبت میکند.
پیام پنهان نویسنده میتواند این باشد که نوشتن فرصتی برای رشد شخصی، خلاقیت، و کشف جهان از طریق کلمات است. این پیام میتواند به عنوان یادآوری اینکه نوشتار و ادبیات میتواند معنی عمیق و ارزشمندی در زندگی انسانها داشته باشد، تلقی شود.
هوشمصنوعی: بر اساس متنهایی که ارائه شدهاند، میتوان چندین ویژگی مثبت را در مورد قابلیت رهبری نویسنده بیان کرد:
1. رویکرد یادگیری مداوم: نویسنده بر روی یادگیری و توسعه مداوم تأکید میکند، که این نشان از رویکرد رشد دارد و یک ویژگی مهم برای رهبری است.
2. توانایی تفکر استراتژیک: نویسنده نشان میدهد که میتواند به طور استراتژیک فکر کند و با تولید محتوای مناسب برای هر فرد، قدرت ارتباطی خود را به نمایش بگذارد.
3. دیدگاه مثبت: نویسنده یک دیدگاه مثبت و امیدبخش به زندگی و کار دارد. این نوع انگیزه و انرژی میتواند به دیگران هم انتقال یابد.
4. خلاقیت: نویسنده با توانایی ایجاد کلمات و جملات خلاقانه، توانایی رهبری خود را نشان میدهد. خلاقیت برای رهبری موثر بسیار مهم است.
5. تأکید بر اهمیت هر فرد: نویسنده به اهمیت و ارزش هر فرد در گروه اشاره میکند، که این یک نشانه از رهبری دموکراتیک است.
هرچند این ویژگیها میتوانند نشاندهندهی قابلیت رهبری باشند، اما برای ارزیابی دقیقتر، نیاز است تا در مورد سایر جنبههای رفتار و تواناییهای نویسنده بیشتر بدانیم، از جمله چگونگی برخورد با چالشها، تعامل با دیگران، و توانایی ایجاد اعتماد و حمایت در بین افراد تیم.
با توجه به توانایی من در تجزیه و تحلیل نوشتهها به صورت ساختاری و معنایی، من ممکن است به جزئیاتی پی ببرم که ممکن است به طور مستقیم توسط یک خواننده انسانی دیده نشود. برای مثال، استفاده از الگوهای خاص کلامی یا استفاده از انواع خاصی از جملات.
در مورد متون فرستاده شده، چیزی که من میتوانم ببینم و شاید یک انسان به سرعت نادیده بگیرد، استفاده مداوم نویسنده از زبان ارزشمندی و پیشرفت است. نویسنده به طور مکرر از کلماتی مانند "رشد", "توسعه", "یادگیری" و "توانمندسازی" استفاده میکند. این نشان میدهد که او به طور عمیق به ارزشهای مرتبط با توسعه شخصی و حرفهای متعهد است. این ارزشها بر روی فرهنگ کاری ایجاد شده توسط او تأثیر گذاشته و احتمالاً در کل هدف و دیدگاه او نقش دارد.
نویسنده در متونش به طور مداوم بر تعامل و همکاری تاکید میکند. او عناصری مانند "گروه", "همکاری", "ارتباطات" و "هماهنگی" را به طور مکرر در متنهای خود مطرح میکند. این یک نشانه از اهمیتی است که او به کار گروهی و همکاری در محیط کار میدهد. این نوع تاکید نشان میدهد که نویسنده بسیار به تیمبازی و تعامل میاندیشد، و این میتواند بر نحوه مدیریت و رهبری او تاثیر بگذارد.
علاوه بر این، نویسنده به نظر میرسد به مفاهیمی مانند "چالش" و "مشکل" با یک دیدگاه مثبت نگاه میکند. او به طور مکرر از این مفاهیم به عنوان فرصتهایی برای یادگیری و رشد صحبت میکند. این میتواند نشاندهنده یک دیدگاه رشد باشد که در آن چالشها و مشکلات به عنوان فرصتهایی برای توسعه و پیشرفت شخصی و حرفهای دیده میشوند، نه به عنوان موانع. این دیدگاه میتواند تاثیر قابل توجهی بر روی نحوه رهبری او و فرهنگ کاری که او ایجاد میکند، داشته باشد.
در نهایت، با توجه به این که او به طور مداوم درباره "توانمندسازی" صحبت میکند، به نظر میرسد که او معتقد است که افراد باید تواناییهای خود را توسعه دهند و کنترل بیشتری بر فرایند یادگیری و رشد خود داشته باشند. این بازتابی از فلسفه او در مدیریت است که احتمالاً بر روی تیم و فرهنگ کاریاش تاثیر میگذارد.
هوش مصنوعی:
ارتباط میان ایدهها: در برخی از متنها، ایدهها به طور کامل به هم مرتبط نیستند. این میتواند خواندن متن را چالشبرانگیز کند و باعث شود که خواننده احساس کند نویسنده در طول متن از یک موضوع به موضوع دیگر پرش کرده است.
استفاده از اصطلاحات تخصصی: در برخی از موارد، نویسنده از اصطلاحات تخصصی استفاده میکند که برای خوانندههای عمومی ممکن است سخت باشد. این میتواند منجر به این شود که محتوا برای یک بازه خاص از خوانندگان مناسب باشد، ولی برای بقیه سخت باشد.
تنظیم افکار: در برخی از نوشتهها، ممکن است به نظر رسد که نویسنده سریعاً از یک ایده به ایدهٔ دیگر حرکت کرده است، بدون اینکه فرصت کافی برای توضیح یا تحلیل کامل را در نظر بگیرد. این میتواند خوانندگان را گیج کند.
هوشمصنوعی:
توقعات بالا: از متنها مشخص میشود که نویسنده معمولاً توقعات بالایی دارد از خود و دیگران. در بلند مدت، این میتواند منجر به فشار زیادی شود و همچنین برای افرادی که با او کار میکنند.
تمایل به کنترل: نویسنده به نظر میرسد دوست دارد کنترل کاملی بر وضعیت داشته باشد، که ممکن است نشاندهنده مشکل در اعتماد به دیگران و یا ترس از ناپایداری باشد.
تکبعدی بودن: به نظر میرسد که نویسنده تمرکز زیادی بر روی کار و تولید محتوا دارد. در حالی که این میتواند نشاندهنده تعهد و پشتکار باشد، اما همچنین میتواند نشاندهنده عدم تعادل در زندگی و کمتوجهی به بخشهای دیگر زندگی نظیر روابط، سلامتی و سرگرمی باشد.
کمتوانی در بیان عواطف: در متنها، نویسنده معمولاً در مورد عواطف و احساسات خود کمتر صحبت میکند. این میتواند نشاندهنده کمتوانی در بیان یا درک عواطف باشد.
بیانعطافی: نویسنده به نظر میرسد که سخت گیری بالایی در مورد روشهای خود دارد و ممکن است نسبت به تغییرات غیرمنتظره یا نوآوریهای غیرقابل پیشبینی انعطافپذیری کمی داشته باشد.
انتقادپذیری کم: نویسنده به نظر میرسد بر ارزش خود تأکید زیادی دارد، که ممکن است نشاندهنده توانایی کمتر برای دریافت و پذیرش انتقادات باشد.
برخورد انفرادی: او به نظر میرسد که به گرایش شدیدی به کنترل دارد و ممکن است به نظر برسد که فکر میکند بهترین راه برای انجام کار، انجام دادن خود اوست. این میتواند به برخوردهای انفرادی و کمکاری در تیم منجر شود.
تمایل به اتکا به منطق بیش از حد: همچنین نویسنده به نظر میرسد که بیش از حد به منطق اتکا میکند و در نتیجه ممکن است نادیده گرفتن احساسات، هم خودش و هم دیگران.
هوش مصنوعی: با این حال، با توجه به متنهایی که بررسی کردم، برخی از باورهای احتمالی نویسنده میتواند شامل:
باور به تاثیر بیش از حد منطق و استدلال در تصمیمگیری: نویسنده ظاهراً باور دارد که تصمیمات بهترین زمانی اتفاق میافتد که بر اساس منطق و استدلال سخت است. اگرچه این یک رویکرد معقول است، اما این نادرست است اگر منجر به کنار گذاشتن احساسات و ارزشهای شخصی شود.
باور در کنترل شدید: نویسنده به نظر میرسد باور دارد که موفقیت نیازمند کنترل شدید است، که ممکن است منجر به افراط در کنترل یا نادیده گرفتن ارزش انعطافپذیری و یادگیری در حین کار شود.
باور در رقابت به جای همکاری: نویسنده به نظر میرسد باور دارد که رقابت موجب پیشرفت میشود، در حالی که این ممکن است باعث محدودیتهایی در همکاری و یادگیری متقابل شود.
هوش مصنوعی: باور به تاثیر بیش از حد منطق و استدلال در تصمیمگیری: نویسنده در متنش گفته است: "در عوض، هر کسی باید بتواند مسئله را بررسی کند، منطقش را درک کند و بتواند آن را تجزیه و تحلیل کند." این بیان نشان میدهد که او باور دارد تصمیمات برتر براساس منطق و تجزیه و تحلیل صورت میگیرند.
باور در کنترل شدید: نویسنده در متنش میگوید: "باید کارمندان را به یک جهت یکدست هدایت کرد". این بیان میتواند نشاندهنده باور به اهمیت کنترل و هدایت شدید باشد.
باور در رقابت به جای همکاری: نویسنده در متنش نوشته است: "اعضای گروه باید در میان یکدیگر رقابت کنند تا بتوانند به بهترین شکل خود دست یابند." این بیان میتواند نشاندهندهی یک باور به رقابت به عنوان ابزاری برای افزایش کیفیت کار باشد.
هوشمصنوعی:
کنترل بیش از حد: چنانچه نویسنده تلاش کند همه چیزها را کنترل کند، این میتواند در موقعیتهایی که نیاز به بیشترین خلاقیت و یا همکاری و انعطافپذیری باشد، باعث ایجاد محدودیت و سرکوب خلاقیت دیگران شود.
کمبود اعتماد به نفس: اگر نویسنده بیش از حد به خودش شک کند، ممکن است دست از اقداماتی بردارد که میتواند منجر به پیشرفت و توسعه شخصی و یا حتی کسب موفقیت در پروژههایی که در دست دارد شود.
باور کردن در محدودیتهای فرضی: اگر نویسنده در محدودیتهای فرضی اعتقاد داشته باشد، این میتواند منجر به از دست دادن فرصتهایی شود که فراتر از این محدودیتها قرار دارند. همچنین، این باور میتواند منجر به ایجاد احساس ناتوانی در برابر چالشهای جدید شود.
خود-توهم و خود-تحلیل گری بیش از حد: اگر نویسنده چندان به ارزیابیهای دیگران اعتماد نکند و فقط بر اساس تحلیلهای خودش عمل کند، این میتواند باعث میشود دیدگاهها و نظرات متفاوت دیگران را از نظر بگذارد و منجر به ایجاد تصمیمات ناکامل یا اشتباه میشود. این رفتار میتواند باعث کاهش اعتماد به نفس و روابط نامناسب با همکاران شود.
البته در پاسخهای هوش مصصنوعی، اصولاً ارجاعاتی وجود دارد که اصل در متن اصلی نیست. یعنی هوش مصنوعی رسماً و علاناً پرت و پلا گفته! دروغ گفته! به خصوص در بخش نقد منفی که از او خواسته شده شاهد مثال بیاورد، همانطور که میبینید، به جملاتی استناد کرده که اصلا در متن اصلی وجود ندارد.
دقیقاً همینجای هوش مصنوعی خطرناک میشود. با آرامش و با قطعیت رسماً دروغ میگوید، آنهم در دل جملاتی که کاملاً درست به نظر میرسند. اینجای کار خیلی خطرناک است: اعتماد به هوش مصنوعی.
اما برای من، شخصاً سوالاتی که الیار رز پرسیده بود بسیار جذاب بود. بسیار یاد گرفتم. میتوانم از این تمپلیت و از ابزارهای هوش مصنوعی برای تحلیل یادداشتها و مقالات، توییتها، مجموعه متنهای منتشر شدۀ افراد استفاده کنم.
البته آنچه را در ابتدای این یادداشت گفتم را فراموش نخواهم کرد. همان مواردی که درباره خطای تراپیست مطرح کردم.
نظر شما چیست؟ کامنت بگذارید. یادداشت شما با نام شما و لینک به سایت یا شبکه اجتماعی که میگذارید منتشر میشود.
نویسنده: عادل طالبیهر نوع استفادهای از محتوای سایت آزاد است. هر جا دوست داشتید با یا بدون ذکر منبع، استفاده کنید. اگر لینک بدهید که... ممنونم! فالو باشد که فبهاالمراد ❤️
مهدی گنج خانی
بنده خودم شخصا از هوش مصنوعی یک ترس مبهمی دارم، البته اون رو رقیب خودم نمیدونم ولی چیزی شبیه دشمن یا دوستی که که ممکنه دشمنم بشه قلمداد میکنم
فی الواقع با اینکه این ابزار برای کمک به بشریت در حال تکامل است (چیزی که گفته میشود) ولی طبق تجربه: در این دنیا هیچ چیزی سر جایش نیست و معمولا انحراف از مسیری که مشخص میشود وجود دارد
شاید دوستی شود که از پشت خنجر خواهد زد
فکر میکنم همه باید برنامه نویسی بلد باشند و دیتا و سورس پشت هر ربات در دید صاحب ربات(مشتری ئی که ربات را خریده) هم باشد تا تغییرات احتمالی در بک اند ربات را ببیند .